JavaScript Codes بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شوخی‏ هاى سید حسن مدرس - دنیای مقالات
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای را دوست بدارد، راهصواب و هدایتش را به او می نماید و به او توفیق فرمانبری ازخود می دهد . [امام علی علیه السلام]
شوخی‏ هاى سید حسن مدرس - دنیای مقالات
  • تماس با من
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • روحانى مبارز اصفهانى

    مدرس که از روحانیون به نام اصفهان و از رجال سیاسى برجسته کشور و از مبارزین خستگى‏ناپذیر میهن ما مى‏باشند. داراى خاطرات و سرگذشت‏هاى جالب و عبرت‏آموز و شوخى‏هاى شیرین و دلچسبى است. مدرس در حدود سال 1287 قمرى در قریه کچو از توابع اردستان متولد شد و در سن شانزده سالگى به اصفهان آمد و سیزده سال در آنجا مشغول تحصیل شد و بعد به عتبات عالیات مشرف گردید و در نجف اشرف ماندگار شد و محضر علما و بزرگان آن زمان را درک و بعد از هشت سال به اصفهان بازگشت و در مدرسه »جده کوچک« مشغول تدریس فقه و اصول شد و در دوره دوم مجلس شوراى ملى به مجلس رفت و چند دوره را پشت سر گذارد و سپس به عراق و سوریه و اسلامبول مسافرت نمود در طول زندگى چندین بار به جان او سو قصد شد و از آنها به طور معجزه آسا جان سالم به دربرد و عاقبت در زندان به شهادت رسید.

    براى آشنایى بیشتر خوانندگان گرامى با شرح حال مدرس خلاصه چند نظر را درباره ایشان در این جا نقل مى‏کنیم.

    حبیب الله نوبخت از نمایندگان هم دوره مدرس درباره او مى‏نویسد:

    مدرس مرد دیپلماسى بود. دانا و آگاه بود مدیر بود، مجتهد بود، بى باک بود. چالاک بود و چشم و دل باز بود، بلند نظر بود خطیب بود، خوش محضر بود، لطفیه گوى و بهانه جوى و مطایبه گر بود.

    در مزاح کردن شوخ بود، در محاوره و جدل گستاخ بود بیشتر بد مى‏گفت و کمتر بد مى‏کرد. مخالف بود اما دشمن نبود، کینه دور بود ولى انتقامجو نبود، مضمون مى‏گفت قصه مى‏ساخت،، لطیفه‏هاى دلچسب داشت، انبوهى سخره و استهزا ذخیره کرده بود و گاه و بیگاه بار دشمن مى‏کرد، از هرز گفتن باکى نداشت دشمن را هر قدر که قوى بود از خود کم مى‏گرفت. از دارایى دنیا یک کلک )منقلى که از گل مى‏ساختند( داشت با یک انبر یک کاسه چوبى به گوشه اطاقش بود که در آن تنباکو نم کرد. یک تسبیح گلى داشت که با دانه‏هاى آن مخالفین خود را شماره مى‏کرده واى به جاى آنکه در این دایره مى‏افتاد.

    خواجه نورى در کتاب بازیگران عصر طلایى درباره مدرس مى‏نویسد، در رژیم مشروطه آن دوره قدرت معنوى فقط در دست سه طبقه بود:

    اول روحانیون و دوم نمایندگان مجلس و سوم لیدرهاى حزب و مدرس هم در مرکز اولى بود و هم در قلب دومى و هم لیدر سومى این بود که اطرافیان سیاسى و کسانى که سیاست خاصى را پیشه داشتند. فهمیدند با چه حریف کاردان و ورزیده‏اى روبرو هستند که برخلاف تصور نه تنها آرام و منزوى نیست بلکه بر عکس مرد مبارزه و سیاستمدارى نابغه است.

    على مدرس نوه مدرس بهتر از همه مدرس را شناخته و توصیف مى‏کند مردى است که جهان زیبا و پهناور و دنیا را به چشم حقارت نگریسته و به مال و منال آن پشت پا زده و کارى را که هیچ کس جز انبیا و اولیا خداوند نمى‏توانستند انجام دهند عملاً انجام داده است. مدرس مى‏توانست به کمى سازش با حکومت وقت و عمال آن داراى مقامات عالیه و ثروت بى پایان گشته و عمرى خود و فرزندانش در پناه آن با کمال آسایش بسر برند.

    مدرس در تمام عمر ترس را به خود راه ندارد و حس طمع و دنیا پرستى را در وجود خود کشت تا همانطور که دیدیم در مقابل منافع کشور و ملت از مال و مقام که سهل است از جان خویش هم گذشت شاید اگر مدرس را نمى‏کشتند امکان داشت چنین افتخارى و محبوبیتى کسب نکند ولى آنانکه او را خار سر راه خود دانسته کشتند به جاى نابودى بر افتخار و عظمت او افزودند به این ترتیب مدرس با بذل جان خویش توانست در میان مردم لقب قربانى آزادى را به دست آورد و در دنیا مظهر فداکارى و شجاعت معرفى شود.

    از مدرس خاطرات شیرین بسیارى نقل شده است و ما در اینجا تنها به تعداد معدودى از آنها اشاره مى‏کنیم.



    مدرس و شتردار اصفهانى

    مدرس در ضمن یکى از سخنرانى‏هاى دوره ششم مجلس شوراى ملى که در مذاکرات مجلس ضبط مى‏باشد چنین گفته است:

    یک شتردارى از اصفهان مى‏خواست برود یزد و نزدیک یک آبادى شترش را رها کرد توى بیابان یکى از توى ده آمده و بنا کرد شتر را زدن.

    صاحب شتر گفت:

    چرا شتر را مى‏زنى؟

    گفت بلکه من این جا را کاریده (کاشته) بودم او هم چریده بود!



    مدرس و روابط حسنه!

    مدرس در استیضاح مستوفى الممالک ردر مورد عقد قرارداد و روابط حسنه با خارجه گفت:

    ما نفهمدیم این روابط حسنه مربوط به کدام حسنه؟!



    دختر شوهر دادن مدرس

    حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس داستان شوهر دادن دختر مدرس را چنین تعریف کرد:

    مدرس وقتى از نجف بر مى‏گردد به اسفه از روستاهاى قمشه مى‏آید و روزى بالاى منبر مى‏گوید:

    من دخترى دارم که اکنون وقت شوهر کردن اوست، هر کس خواستار دختر من است بلند شود و پیشنهاد بدهد!

    مرتضى نامى بلند مى‏شود و مى‏گوید:

    منهم زن ندارم و آقا و خواستگار دختر شما هستم!

    آقا قبول مى‏کند و دخترش را به او مى‏دهد، و دیگران اعتراض مى‏کنند که آقا، مرتضى کارگر ساده و آدم مفلوکى بیشتر نیست، چرا دخترتان را به او مى‏دهید؟ مدرس رد پاسخ مى‏گوید:

    براى من فرق نمى‏کند او مرد جوانى است و مى‏تواند کار کند و زندگى خود و زنش را بچرخاند.



    پول در آوردن مدرس

    حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس از قول سید عبدالکریم مى‏گوید: سید عبدالکریم تعریف مى‏کرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده کوچک درس مى‏خواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یک رود دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت:

    برونان بگیر

    طلبه دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت:

    برو نان بگیر.

    آن وقت‏ها قیمت یک قرص نان یک پول بود من گفتم:

    شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول مى‏گیریم حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟!

    مدرس خندید و گفت:

    مگر مرد هم بى پول مى‏شود؟!

    پرسیدم:

    آخر از کجا و چطورى؟

    گفت:

    شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.

    شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجه‏اى را باز کرد و یک سطل و زنابى بیرون کشیدو یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:

    برویم.

    آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوض‏ها را خالى مى‏کردند و با پا آب مى‏کشیدند و دوباره حوض‏ها را پر مى‏کردند ما راه افتادیم توى کوچه‏ها و داد زدیم:

    آبکش! آبکش!

    خانه‏اى صدایمان کردند. من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به کرد و گفت:

    دیدى؟ این هم پول، هم مى‏توانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!



    مدرس و سیاست انگلیس

    یک وقتى نماینده انگلیسى‏ها به مدرس گفته بود:

    خوب اگر ما دست از سردار سپه برداریم شما هم دست از مخالفت با سیاست‏هاى ما برخواهید داشت؟

    مدرس با کمال غرور و یکرنگى جواب داده بود:

    اول روزى که شوما دست از رضاخان بردارید تازه همون روز من مى‏چسبمش!

    مولف کتاب مدرس شهید در این باره از قول مدرس مى‏نویسد:

    انگلیسى‏ها به من گفتند اگر ما از سردار سپه حمایت نکرده او را رها کنیم شما به سیاست ما موافقت مى‏کنید؟

    پاسخ شنیدند:

    هر زمانى که شما سردار سپه را رها کردید من محکم او را مى‏چسبم و از قدرت نظامى او به نفع مملکت و ملت بهره مى‏گیرم!!



    مدرس و گدا

    جبیب الله نوبخت یکى از وکلاى هم دوره مدرس در روزنامه پاریس درباره مدرس چنین نوشته است:

    تهرانى‏ها گمان مى‏کنند که مردم اصفهان دست دهنده ندارند، اما مدرس مردى کریم بود و بخشنده بود و همیشه جماعاتى گدا و مداع و دعا گو به گرد خانه‏اش طواف مى‏کردند. عادتش بر این بود که در خانه شب کلاهى بپوشد بدون دستار.

    یک روز که کیسه‏اش تهى بود سید گدایى به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمى‏کرد مدرس دست برد و شب کلاه از سربرگرفت و پیش از آن گدا افکند شب کلاهش قلم کار کهنه‏اى بود.

    مردک گدا شب کلاه را از این رو به آن رو کرد و سبک گرفت و مى‏خواست سخن به انکار بگوید که یکى از مریدان بازارى آن مرجون چنان چون بازى که خود بر شکار افکند از جا پرید و شب کلاه را از دست گدا برکشید و بوسید و به جاى آن یک اسکنان صد تومانى به دستش داد و گدا تازه فهمیده بود آن کلاه چه کالاى گران بهایى است فریاد برآورد که:

    نمى‏دهم، نمى‏دهم.

    چند نفر بازارى که با آن تاجر یار و مددکار بودند دست کرم بر گشادند و هر یک مبلغى به او دادند و آن گدا دویست و شصت تومان جمع کرد ولى غبن داشت و مى‏گفت:

    سیصد تومان مى‏خواهم.

    اما مدرس با عصا بر کله اس کوبید و گدا راه خود بر گرفت.



    مدرس و چک سفیر انگلیس

    نیمه شبى سفیر انگلیس با یک نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چکى به مبلغ 1000000 ریال را که همراه آورده بود به مدرس داد و گفت:

    هر جور مى‏خواهى آن را خرج کن شنیده‏ام که پول نقد نمى‏گیرى از این رو چک را نیمه شب آورده‏ام تا قبول کنى!

    مدرس به آرامى پرسید:

    سفیر گفت:

    چک است، ورقه‏اى که به محض ارائه به بانک وجهى را که در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.

    مدرس خودش از بنیان بانک بود و چک را به خوبى مى‏شناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.

    سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت:

    این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است که چک را نمى‏شناسد!

    در این موقع مدرس سر را بلند کرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت:

    آنها که مى‏گویند مدرس پول نمى‏گیرد درست نمى‏گویند، من پول مى‏گیریم در روز هم مى‏گیریم، مشروط بر اینکه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرف‏ها را مترجم براى سفر ترجمه کرد سفیر با اوقات تلخى گفت:

    بیا برویم این مرد مى‏خواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟



    مثلى که مدرس می ‏گوید

    مدرس در ضمن یکى از نطق‏هاى خود در دوره ششم مجلس شوراى ملى که در صورت مذاکرات مجلس وجود دارد گفت :

    اگر خیلى خسته شدید یک مثلى می ‏گویم : شاعرى در زمستان براى ملاکى قصیده گفت، رفت در توى خانه پاى بخارى قصیده را خواند. ارباب ملک خوشش آمد صد خروار گندم حواله به ناظرش داد سرخرمن، این شاعر هم جواله را گذاشت توى جیبش و نگهداشت تا سر خرمن که شد برد پیش ناظر و ناظر دید صد خروار گندم اربابش حواله کرده در صورتى که می‏دانست اربابش گندم را دانه دانه می‏شمارد خیلى تعجب کرد و گفت:

    آقا اجازه بدهید که من ارباب را ببینم.

    گفت:

    عیبى ندارد.

    ناظر شب رفت پیش ارباب حواله را نشان داد و گفت:

    این چیست؟

    گفت: شب پیش بخارى نششته بودیم، آن بعضى چیزها گفت ما خوشمان آمد ما هم چیزى نوشتیم دادیم او خوشش بیاید.



    مدرس و مشروبات الکلى

    على مدرس درباره یکى از سخنرانى‏هاى مدرس در مجلس چنین نوشته است:

    نطق دیگر این موضوع هر کسى سخنى گفت: لیکن مدرس مطلب بسیار تازه و بدیعى را عنوان کرد که بیان آن از طرف یک مجتهد آن هم مرد پاکبازى مثل مدرس بر اهمیت آن افزود.

    مدرس به عنوان مخالف ورود مشروبات الکلى از خارج بیان داشت:

    وارد نمودن اگر کسى مى‏خواست از فرمان عقل سرپیچیى کند و مشروب بخورد. مگر شراب نجف آباد و جلفاى شهر خودمان اصفهان چه عیبى دارد، خدا آباد کند این دو محل را که مى‏خواران را از نیاز به مشروبات خارجى در امان داشته است.



    مدرس و دادگسترى

    در یکى از جلسات که مرحوم داور راجع به دادگسترى و تشکیلات آن صحبت مى‏کرد اظهار داشت:

    سابقاً دادگسترى ما طورى بود که به زحمت مى‏توان بدان نام دادگسترى داد و آنقدر وضع آشفته و در همى داشت که مدتها وقت ما را مصروف به خود داشت تا داراى وضعى روشن و تشکیلات مرتب و منظم گشت.

    سابقاً همه ملل به دادگسترى ما مى‏خندیدند ولى حالا...

    در اینجا مدرس همانطور که بر کرسى نشسته بود با کمال خونسردى فریاد زد:

    حالا هم مى‏خندند!

    با طنین انداختن این جمله در مجلس غوغا شد. گروهى به خنده و عده‏اى به پرخاش افتادند، مدرس هم بدون اینکه کوچکترین عکس العملى نشان دهد و درست مانند کسى که گفتن حقایق تلخ و تند از معتقدات اوست آرام نشسن و آن همه دگرگونى را تماشا نمود!



    مدرس و انتخابات

    انتخابات تمام شد و مدرس از تهران حتى یک راى هم در صندوق به نامش خوانده نشده و به قول خودش در سخنرانى مبسوطى که راجع به انتخابات دوره هفتم نموده اظهار داشته اگر باور کنیم که تمام مردم تهران به من راى ندادند. ولى من خودم شخصاً به پاى صندوق چه شد و چرا خوانده نگشت!

    این سخن محافل سیاسى و گردانندگان انتخابات مخصوص! را به وحشت انداخت و دم خروس به قدرى نمایان گشت که جاى انکار نبود. در همین وقت یکى از محارم شاه نزد مدرس آمده اظهار داشت:

    اعلیحضرت احوال پرسى نموده گفتند، چون شما از تهران انتخاب نشده‏اید اجازه بدهید که کاندیداى یکى از شهرستان‏ها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!!

    مدرس با نهایت تندى و خشونت مى‏گوید:

    به سردار سپه بگو اگر مردى، مردم را آزاد بگذار تا به ببین من از چند شهر انتخاب مى‏شوم و الا مجلسى که به دستور تو من نماینده‏اش گردم باید درش را لجن گرفت.

    آن شخص هم مایوسانه به عرض رضاخان مى‏رساند که مدرس چنین گفت



    مدرس و مستوفى نخست وزیر

    مدرس چون اعتقاد کامل داشت که مستوفى نخواهد توانست در مقابل تمایلات سردار سپه مقاومت کند و مخصوصاً قدرت و شجاعت جبلى او آن حدت و شدت را ندارد که کارها را مانند شمشیرى بریده پیش رود و ذاتاً عارف مسلک و بسیار خوش طینت است تصمیم گرفت کابینه را در بدو امر یعنى هنگام معرفى به مجلس و طرح برنامه کار ساقط کند.

    مدرس براى آماده کردن زمینه، مثال بسیار شیرین و معروفى درباره مستوقى که او را آقا نامید دارد که در آن زمان به صورت خاصى در اذهان جلوه نموده ظاهراً پیش از اینکه جلسه تشکیل شود و مستوفى برنامه کار خود را طرح نماید عده‏اى از وکلا در اطاق تنفس از مدرس مى‏پرسند:

    مستوفى شخص وطن پرست و درستى است، براى چه شما با او مخالفت مى‏کنید؟

    مدرس که در حاضر جوابى و بیان مثال‏هاى بجا و دلچسب و در عین حال مستدل استادى ماهر بود در پاسخ مى‏گوید:

    آقا) مستوفى( درست مانند شمشیر مرصع و جواهر نشان است که فقط باید در روزهاى بزم و ایام سلام به کمر بست ولى قوالم السلطنه مانند شمشیر فولادى و برنده‏اى است که باید در روزها و مواقع جنگ به دست گرفت مملکت ما در این روزها احتیاج به شمشیر برنده فولادى دارد نه شمشیر جواهر نشان!



    مدرس و خون سردار سپه

    در زمانى که سردار سپه به اوج قدرت و سلطنت رسید و تمام عوامل قدرت به زود در دست او بود مدرس در مدرسه سپهسالار )مطهرى فعلى( براى طلاب درس فقه مى‏داد و در مجلس درس او صدها نفر نشسته بودند و جاسوسان دستگاه شهربانى هم در لباس‏ها و قیافه‏هاى مختلف چشمان خود را به دهان او دوخته بودند.

    وقتى به باب مزاحم که یکى از مسائل فقهى است مى‏رسد پس از شرح مطلب که اگر در ازدحام کسى کشته شود خونش هدر خواهد بود ولى دیه آن را حاکم شرع باید از بیت المال بپردازد براى مثال:

    اگر سردار سپه در موقعى که جمعیت زیاد جمع شده‏اند مثل روز 2 حمل 1302 )روز جمهوریت( وارد جمعیت شود و مردم او را بکشند خونش هدر مى‏باشد و باید از بیت المال مسلمین دیه او را پرداخت نمایند.



    مدرس و وزیر دارایى

    بنا به نوشته على مدرسى مولف کتاب مدرس شهید در میان مراجعین و دیدار کنندگان مدرس از عموم طبقات افرادى دیده مى‏شد که همه گرداگرد آقا مى‏نشستند و مطالب خود را بیان مى‏داشتند و پاسخ مى‏شنیدند، یکى از روزها وزیر دارایى وقت هم براى مشورت درباره بودجه کل کشور به حضور مدرس آمده و چون این مرد ساده دل پاکباز با همه صمیمى و یک رنگ بود به وزیر دارایى مى‏گوید:

    تا من به دیگران مى‏رسم کوزه قلیان را بردار و آب آن را تازه کن.

    وزیر هم باکمال صفا کوزه قلیان را برداشته و چون براى اولین بار چنین کارى را انجام مى‏داده از حد معمول آب آن را زیادتر مى‏ریزد و مدرس بدون ملاحظه رو به او کرده مى‏گوید:

    کسى که نتواند آب یک کوزه قلیان را به طور صحیح عوض کند چگونه قادر است بودجه مملکت را تنظیم نماید؟

    معلوم نیست اگر این حکایت آموزنده صحیح باشد جناب وزیر در آن هنگام چه پاسخى داده است در هر صورت این جمله از آن روز به بعد به شکل یک ضرب المثل جالب در آمده و در محاورات عممى اغلب به کار مى‏رود.



    مدرس و جوان‏هاى با شخصیت

    در یکى از روزهایى که مدرس به منزل مى‏رفت عده زیادى از رجال یعنى وزراه و وکلاى مجلس همراه آقا بودند نزدیک منزل ایشان دکانى بود مدرس به دکاندار گفت:

    مشهدى عباس یک چارک از اون ماست‏هاى ترش را تو اون کاسه سبزه بکن و مزه داشته باشه!

    مشهدى عباس قدرى ماست در کاسه کرد و گفت:

    اجازه بدید بیاورم؟

    مدرس گفتند:

    خیر بده دست شاهزاده که هنوز جوان است یک دسته هم یونجه سبط بده به میزعلى اکبرخان!

    منظور مدرس از شاهزاده نصرت الدوله فیروز میرزا و مقصود از میزعلى اکبرخان، على اکبر داور بود!

    همین کار هم شد و این دو نفر که در آن هنگام خیلى هم شخصیت داشتند افتخار ماست کشى و یونجه بردن براى بره آقا را به عهده گرفتند، در بین راه مدرس به داور مى‏گفتند:

    میز على اکبرخان، چى امروز خیلى دعات مى‏کنه!



    مدرس و فونوغراف

    در دوره دوم مجلس شوراى ملى یک از نمایندگان دولت را به جرم )کوک کردن گرامافون( استیضاح کرد و در جلسه سه شنبه ششم محرم سال 1328 در مجلس گفت:

    وزارت داخله جلوى منهیات را نمى‏گیرد، بنده به گوش خودم شنیدم که صداى فونور غراف )گرامافون( در کوچه شنیده مى‏شود!

    وزیر داخله گفت:

    جلوى صداى فونوغراف، خانه‏هاى مردم را نمى‏توان گرفت ولى مخالفین جلوى گوششان را مى‏توانند بگیرند!

    آن وکیل سخت برآشفت مرحوم مدرس که سیاست مدار روشنى بود رو به آن وکیل کرده گفت:

    مرحوم سپهسالار در بهارستان دو عمارت ساخته یکى اینجاست که نامش مجلس شوراى ملى است و براى بحث در امور سیاسى است لکن کمى آن طرف‏تر نامش مسجد سپهسالار و جاى بحث شرعى تو آخوند اگر بحث شرعى دارى برو آنجا جایش در مسجد سپهسالار است!

    بدین طریق دیگربحث )کوک فونوغراف( و استیضاح از دولت منکوب ماند.



    مدرس و کورى چشم دشمنان

    خواجه نورى در سرگذشت مدرس در کتاب بازیگران عصر طلایى مى‏نویسد: »در موقعى که مدرس را ترور نمودند و در بیمارستان بسترى بود، رضا خان که در خارج از تهران بود تلگرافى به ایشان نموده و احوال پرسى مى‏کند. مدرس ضمن پاسخ تشکر مى‏نویسد:

    به کورى چشم دشمنان مدرس زنده است!



    نامه مدرس به احمد شاه

    مى‏گویند مدرس تنها یک نامه به احمدشاه نوشته است و اینک عین نامه در دست مى‏باشد مى‏گویند احمد شاه از مدرس گله کرده و گفته است:

    مدرس به منویات ما همراه نیست.

    شهریارا هر کسى با اسلام و با مصالح موافق است با او همراهم والافلا!



    مدرس و نصرت الدوله

    نصرت الدوله قرارداد 1919 را امضت‏ء کرده بود و مورد بغض و نفرت مردم قرار داشت. روزى در شکارگاه هنگام شکار چند ساچمه به دست راستش خورد و آن را ناراحت ساخت به همین مناسبت نصرت الدوله مرتباً بره موم در دست داشت و با سرانگشتان و کف دست آن را مى‏فشرد تا در دستش بهبود یابد.

    یک روز بر حسب تصادف مدرس به او رسید و با دست چپ خود دست راست او را گرفت و فشرد به طورى که فریاد نصرت الدوله به سختى بلند شد و درخواست کرد که مدرس او را رها سازد!

    مدرس وقتى ناله او را درآورد گفت:

    مى‏دانى چرا دست چپ من که چند تیر هم خورده از دست راست تو که چند ساچمه خورده قوى‏تر است؟

    نصرت الدوله گفت:

    نمى‏دانم علت چیست؟

    مدرس گفت:

    براى اینکه تو با این دست قرارداد 1919 را امضا کرده‏اى!



    مدرس و مجسمه رضا شاه

    تهراهى‏ها حتماً به پادشاهان هست که بر سر در بزرگ باغ ملى که اینک محل ساختمان‏هاى شهربانى سابق و امور خارجه و زندان موقت است تا چندى قبل مجسمه نیم تنه‏اى از رضاشاه به همراه تصاویرى از او در پشت مسلسل و غیره نصب کرده بودند و این مجسمه دو طرفه بود. در این اواخر به دنبال پاکسازى آثار طاغوت این مسجمه را برداشتند و نیز تعدادى کاشى‏هاى نقاشى شده و داراى نوشته را کندند و به جاى آنها کاشى‏هاى آبى ساده نصب کردند.

    یک روز رضا شاه براى نشان دادن قدرت نظامى خود به مدرس ترتیب نمایش سان و رژه‏اى را در باغ ملى آن وقت داد و چادر باشکوهى در آنجا برپا کرد. مدرس را هم به آنجا دعوت نمود.

    خوب چطور دیدى سید؟

    مدرس گفت:

    بله مسجمه شما را در بالاى سردر باغ ملى دیدم و مثل صاحبش دورو بود!



    مدرس و کشف حجاب

    یکى از موافقین کشف حجاب روزى نزد مدرس مى‏آید و با او به صحبت مى‏پردازد مدرس با استدلال مطلب را مورد بحث قرار مى‏دهد و در حالى که یکى از طلبه‏هاى سیه چهره و آبله رو و تنومند در کنار دستش نشسته بود به طورى که مطایبه مى‏گوید:

    خوب حالا آمدیم و کشف حجاب شد و زن‏ها بدون چادر با روى باز به کوچه‏ها ریختند اگر در چنین حالى خواهر این شیخ )اشاره به طلبه سیه چهره تنومند( که لابد شبیه بردار خویش است با چنین قیافه‏اى بدون چادر و روبند به کوچه آمد و مردم دچار ترس و وحشت شدند باید چه کرد؟!



    مدرس و نماینده طرفدار لایجه دولت

    در هنگام طرح یکى از لوایح دولتى که مدرس مخالف آن بود مدرس با دقت نمایندگان حاضر با نگریست و دانست که اگر یک نفر از دسته موافق لایحه کم شود لایجه در هنگام راى گرفته به تصویب نخواهد رسید.

    موافقین هم به همین ترتیب خیال مى‏کردند با اکثریت یک نفر لایحه تصویب خواهد شد. اینجا بود که مدرس دست به انجام شاهکارى زد و آرام در کنار یکى از نمایندگان که شیخ متعصب و متدینى بود نشست و به آرام اظهار داشت.

    هم اکنون هنگام نماز است و اگر لایحه مطرح شد فرصت نماز خواندن شما به علت شور و بحث زیاد مى‏گذرد بهتر است شما واجب را فداى مستجب ننمایید.

    شیخ هم قبول کرد و براى اداى نماز از جلسه خارج شد مدرس فورى در اطاق خویش را) اطاق فراکسیون طرفداران مدرس که بعد به نام فراکسیون اقلیت خوانده شد( گشوده و مهر خود را به او داد و شیخ مشغول نماز گشت مدرس آرام آرام در اطاق را قفل و کلید را در جیب خویش نهاده گرفته شد.

    پس از شمارش راى‏ها عده مخالفین زیادتر و بدین ترتیب لایحه به تصویب نرسید موافقین که چگونگى را نمى‏دانستند در شگفتى فرو رفتند و مدرس خود را به شیخ رسانیده گفت:

    شیخ حالا چه موقع نماز خواندن بود!!



    مدرس و هیات دولت

    هنگامى که ماژرور روبرت ایمبرى کنسول دولت متحده آمریکا در ایران کشته شد و نیز تبعه دیگر امریکا به شختى مجروح گردید سفیر کبیر دولت ترکیه در تهران به عنوان شیخ السفرا یادداشت اعتراضیه‏اى به دولت ایران نوشت و موضوع در مجلس با حضور هیات دولت مطرح گردید در این وقت مدرس پشت تریبون مجلس قرار گرفت و پس از اظهار مطالبى گفت:

    من خیلى تاسف مى‏خورم از اینکه این واقعه اتفاق افتاده است که نباید اتفاق اتفاده باشد و ان اشاء الله الرحمن نظیر هم دیگر پیدا نخواهد کرد و البته همه ماها متاسفیم غرض از جانب خودم و جانب هم دین‏هاى خودم که در حقیقت همه ملت ایران باشد اظهار تاسف مى‏کنم.

    نقل شده است که قبل از آنکه مدرس سخنان فوق را ایراد نماید هنگامى که در محل سخنرانى قرار مى‏گیرد در حالى که با انگشتان دست راست خود روى تریبون مى‏زده در همان زمام مترنم به بیت ذیل بوده و ضمناً با دست چپ نیز به طرف هیات دولت اشاره مى‏کرده است.

    محتسب فتنه در این شهر ز من داند و مى لیک من این همه از چشم شما مى‏بینم

    مدرس و پیشنهاد رضا شاه

    نادعلى همدانى، در کتاب مدرس سى سال شهادت به نقل از آقاى سید حسین مدرس اسفه‏اى مى‏نویسد:

    در مورد عدم سازش مدرس با رضا خان شواهد زیادى در تاریخ هست ولى این نقل قول از سپهبد امان الله جهانبانى هم شنیدنى است او مى‏گفت: من در دوره‏اى که مرحوم مدرس در خواف تبعید بودند دوبار از طرف رضا شاه به دیدن ایشان رفتم و برایشان پیغام بردم، در این پیغام‏ها رضا شاه به مدرس پیشنهاد مى‏کرد که یکى از این دو شق را بپذیرند تاآزاد شوند یا نایب التوالیه آستان قدس رضوى بشوند و کارى به کار سیاست نداشته باشند و یا به عراق عرب بروند و تا آخر عمر به در آنجا به امور دینى مشغول باشند.

    مرحوم مدرس در هر دو بار گفتند:

    از طرف من به رضاخان بگویید من اگر از تبعیدگاه خارج شوم همان حسنم و شما هم همان رضا خان ما نمى‏توانیم با هم کنار بیاییم، من مخالفتى را که با شما دارم تا آخر عمرم خواهم داشت بنابراین پیشنهاد شما پذیرفته نیست.



    مدرس و آقا نجفى مسجد شاهى

    نادعلى همدانى در کتاب مدرس سى سال شهادت از قول سید حسین مدرس اسفه‏اى برادرزاده مدرس مى‏نویسد:

    به زودى سرمایه داران و روحانیون صاحل مال و مکنت، که از غفلت و اعتقاد کورکورانه مردم ساده دل به قدرت و ثروت رسیده‏اند. از روشنگرى‏هاى مدرس جوان احساس خطر مى‏کنند و به فکر اذیت و آزار او مى‏افتند بخصوص آقا نجفى مسجد شاهى که خود و فرزندانش استفاده‏هاى کلانى از غارت موقوفات مى‏برند به تحریکاتى علیه مدرس دست مى‏زنند، عوامل خود را به آزار پسر او و امیدارند و کسانشان طلبه هایى را که به درس مدرس مى‏رفتند کتک مى‏زنند. مدرس براى اعتراض به این اعمال به تخت پولاد مى‏رود و متحصن مى‏شود.

    مردم اصفهان که به این مجتهد جوان و مبارز که على وار زندگى مى‏کند ارادت یافته‏اند براى حمایت از او به تخت پولاد مى‏روند مدرس به منبر مى‏رود و ضمن وعظ مى‏گوید:

    این آقا نجفى واجب القتل است!

    مردم مى‏پرسند:

    چرا؟!

    مى‏گوید:

    این آقا نجفى کسى است که خود و اولادش عده زیادى از دختران مردم را صیغه مى‏کنند و پس از چند روزى آنها را مى‏بخشند و کسى که زن آقا نجفى یا عروس آقا نجفى شد دیگر زن رعیت یا کارگر نمى‏شود و کم کم به فحشا کشیده مى‏شود و به این ترتیب به عده فواحش افزوده مى‏شود بنابراین آقانجفى واجب القتل است!

    آقا نجفى مسجد شاهى، از شنیدن ماجرا احساس خطر مى‏کند و کسانى را به وساطت مى‏اندازد که میانه او و مدرس را اصلاح مى‏دهند و مدرس را با احترام به شهر بر مى‏گردانند!



    زنده باد مدرس!

    عبدالله مستوفى درباره استیضاح اقلیت مجلس از سردار سپه در روز 17 اسد سال 1303 و ماجراى برخورد عده‏اى از مردم با مدرس مطالبى دارد که خلاصه آن چنین است:

    روز 17 اسد وکلاى اکثریت هوچى‏هاى خود را تحت امر سرهوچى‏ها به صحن بهارستان فرستادند که براى هر گونه هوو جنجال و راه انداختن صداى مرده باد زنده باد حاضر باشند. البته نظمیه هم عده‏اى ماجراجو در میان آنها جا داده بود که در موارد لزوم کمک به آنها برسانند، در این موقع سردار سپه با افراد کابینه خود وارد شد. هوچى‏ها مقدارى زنده باد تحویل او دادند وکلاى اکثریت هم همگى آمده بودند وکلاى اقلیت هم یکى یکى مى‏رسیدند و به اطاق فراکسیون خود رفته منتظر مدرس بودند.

    مدرس به علت ضعف مزاج قدرى دیرتر از سایر رفقاى خود وارد بهارستان شد، ورود او تمام انظار را متوجه او کرد. جمعى که قبلاً دستورداشتند با فریاد »مرده باد مدرس« به سمت او هجوم آوردند، عده‏اى بى طرف به صرافت طبع، دور مدرس را گرفته و بین او و ماجراجویان حایل شدند ولى هوچى‏هاى اکثریت و مزدوران نظمیه باز هم از گفتن مرده باد مدرس و زنده باد سردار سپه که پشت سر هم تکرار مى‏کردند دست برنداشتند همین که مدرس جلو سرسراى مجلس رسید این بار دسته جمعى جمله مرده باد مدرس را تکرار کردند مدرس برگشته وبه آنها گفت:

    چرا اینقدر بر ضرر خود اصرار دارید؟ اگر مدرس بمیرد، دیگر کسى که شما پول نخواهد داد.

    در حالى که از پله‏ها بالا مى‏رفت ماجراجویان از دم سراسر یک بار دیگر به طور اجتماع فریاد مرده باد مدرس کشیدند. مدرس که وسط پله‏ها رسیده بود رو به جمعیت کرده گفت:

    زنده باد مدرس! مرده باد سردار سپه!

    و سپس خود را به اطاق فراکسیون اقلیت رساند.

    مزدوران باز جمله مرده باد مدرس را با صداى بلند از صحن بهارستان تکرار کردند مدرس سر از پنجره اطاق خود بیرون کرده او هم دو جمله:

    زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه، خود را در جواب گفت!

    بقیه ماجرا از کتاب »داستان‏ها« نوشته سید جمال الدین حجازى به نقل از کتاب »مدرس شهید نابغه ملى ایران« بخوانید:

    در آن حین رضا شاه وارد شد و پس از قدرى اشتلم و تهدید به طرف مدرس حمله کرد و یقه پیراهن کرباسین آن پیرمرد لاغز و خسته را گرفت و با غضب کنج دیوارى گذاشته و گفت:

    سید آخه تو از جون من چه مى‏خواهى؟

    مدرس بى آنکه ذره‏اى تحت تاثیر آن همه خشم و تهدید قرار گیرد با روحیه‏اى بى تفاوت و سیمایى استوار و بى اعتنا رو به رضاشاه کرد و چون او ژستى به خود گرفت و دست هایش را بالا آورد با آهنگى به شیوه وى و با لهجه اصفهانى اش گفت:

    مى‏خوام کو تو نباشى!



    تواضع و فروتنى مدرس

    معروف است که در جنگ اول بین الملل و تشکیل حکومت موقتى در غرب ایران که بالاخره منجر به مهاجرت بعضى از اعضاى کابینه حکومت موقت به اسلامبول شد موقع حرکت از داخل ترکیه چون تصمیم ناگهانى بود جاى کافى در قطار نداشتند. دولت عثمانى از جهت رعایت حال مهاجران و احترام به شخص مدرس، دستور داد یک واگن اختصاصى براى مهاجران به قطار ببندند و چند مامور محافظ خاص) ضابط( از این گروه حفاظت کنند.

    مرحوم مدرس به عادت طلبگى آدم منظم و با سلیقه بود و خودش وسایل زندگى را فراهم مى‏کرد در بین راه یک جا خواستند استراحت کنند. مدرس بلند شد و قلیان تمیزى چاث کرد و چاى خوش عطرى دم کرد امیر خیزى هم در این سفر سمت مترجمى داشت. خود مدرس بلند شد و چند چاى و یک قلیان برد و به نگهبانان ظابطان داد. رئیس ظابطان از چاى بسیار خوشش آمد و از قیافه ساده و نحوه خدمتگزارى مرحوم مدرس فکر کرد که او قهوه چى هئیت است. با اشاره دستور داد که یک چاى دیگر بدهد.

    مدرس با کمال خوشرویى چاى دوم را برد. وقتى به شهر نزدیک شدند رئیس ضباط پیش آمد و به امیرخیزى گفت که مى‏خواهد پول چاى را بدهد امیرخیزى گفت:

    پول لازم نیست.

    اما آن افسر اصرار داشت که مایل نیست ضرورى متوجه پیرمرد قهوه چى بشود. در در همین وقت قطار ایستاد جمعى از هئیت استقبال کردند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پیشاپیش بردند. امیر خیزى به ظابطان گفت:

    اصلا این واگن فوق العاده براى همین مرد محترم )مدرس( به قطار اضافه شده است.

    رئیس ضباط که از ماجرا شرمنده شده و در عین حال تعحب کرده بود رو به دوستان کرد و گفت:

    شهدالله عمر حضره تلریندن شکره بیله افندى بیر کیمسه گورمک.

    یعنى: به خدا قسم که بعد از حضرت عمر، ما افندى به این بزرگوارى ندیده‏ایم.



    مدرس و صدر اعظم عثمانى

    در مسافرت مدرس به ترکیه در هنگام ملاقات رسمى با پرنس سعید جلیم پاشا و طلعت پاشا وزیر کشور پس از انجام تعارفات معمولى صدراعظم دستور مى‏دهد چاى »عجمى« بیاورند. سید حسن مدرس به مترجم خود مى‏گوید:

    بگویید که به جاى کلمه عجم لفظ ایرانى استعمال نمایند زیرا ماده لغوى کلمه عجم از عجمه مى‏باشد و اشتقاق آن کلمات مختلفه حاکى از تحقیر نژاد غیر عرب یعنى ملت ترک و ایرانى مى‏باشد و ما ایرانیان که داراى نوابغ و دانشمندانى بودیم که به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شایانى کرده‏اند سزاوار نیست که تحقیر شویم، لذا خواهشمندیم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج کنید و به جاى آن کلمه ایرانى را انتخاب فرمایید.

    پس از ترجمه این کلمات صدر اعظم اظهار مى‏کند:

    خوب است لباس سربازان ایرانى و ترک یک سان و متحدالشکل شود.

    مدرس تبسمى کرده در پاسخ مى‏گوید:

    خیلى چیزهاست که بایستى بشود ولى متاسفانه نمى‏شود و من هم خیلى چیزها دلم مى‏خواهد ولى ممکن نیست و از طرفى در وسط دانه گندم هم خطى است ما همان لباسى را داریم خوب است ولى چقدر خوب بود که صدراعظم مى‏گفتند، به جاى آنکه لباس سربازان ایرانى و ترک یکسان و یک شکل شود برادران ایرانى و ترک یک دل شوند زیر ممکن است از حیث لباس هم رنگ بشویم، ولى یک دل نباشیم.



    مدرس و پادشاه عثمانى

    حسین مکى در کتاب تاریخ بیست ساله ایران درباره ملاقات مدرس با پادشاه عثمانى مى‏نویسد:

    پس از دو سه روز که از ورود مدرس در اسلامبول گذشت سلطان محمد خامس پادشاه دولت عثمانى در» قصردلمه باغچه« مدرس را براى ملاقات و مذاکره دعوت مى‏نماید مدرس در ساعت مقرره به قصر خلیفه حاضر مى‏شود و با سلطان ملاقات مى‏نماید بعد از انجام تشریفات معمولى به پادشاه اظهار مى‏کند.

    مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این کشور این است که اولاً دولت عثمانى صحبت الحاق قسمتى از خاک آذربایجان را به خاک عثمانى موقوف نماید تا ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانى و ترک مذاکراتى به عمل آوریم.

    بالاخره در پایان مذاکره پادشاه به مدرس مى‏گوید:

    شما در حکومت مشروطه ایران آن طور که باید و شاید کارى انجام نداده‏اید!

    مدرس در پاسخ مى‏گوید:

    خیر این طور نیست که مى‏فرمایید زیر ما یک اداره پستخانه تاسیس کرده‏ایم که با نقاط دنیا ارتباط پستى بین المللى دارد و حال آنکه در اسلامبول )مرکز خلافت اسلامى( هر دولتى جداگانه پستخانه تاسیس کرده است و به برخى از کشورها که در آنجا پستخانه ندارند مرا سلات و محمولات پستى را نمى‏توان رد و بدل کرد!



    Akb@r.Hemm@ti ::: شنبه 86/3/19::: ساعت 4:10 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های دنیای مقالات

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 49
    بازدید دیروز: 298
    کل بازدید :788549

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    شوخی‏ هاى سید حسن مدرس - دنیای مقالات
    Akb@r.Hemm@ti
    در مورد خودم زیاد مهم نیست

    >> پیوند دنیای مقالات <<

    >>لوگوی دنیای مقالات<<
    شوخی‏ هاى سید حسن مدرس - دنیای مقالات

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >> فهرست دنیای مقالات <<

    >>بایگانی<<

    >>جستجو در متن و بایگانی دنیای مقالات <<
    جستجو:

    >>اشتراک در دنیای مقالات<<
     



    >>طراح قالب<<