روحانى مبارز اصفهانى
مدرس که از روحانیون به نام اصفهان و از رجال سیاسى برجسته کشور و از مبارزین خستگىناپذیر میهن ما مىباشند. داراى خاطرات و سرگذشتهاى جالب و عبرتآموز و شوخىهاى شیرین و دلچسبى است. مدرس در حدود سال 1287 قمرى در قریه کچو از توابع اردستان متولد شد و در سن شانزده سالگى به اصفهان آمد و سیزده سال در آنجا مشغول تحصیل شد و بعد به عتبات عالیات مشرف گردید و در نجف اشرف ماندگار شد و محضر علما و بزرگان آن زمان را درک و بعد از هشت سال به اصفهان بازگشت و در مدرسه »جده کوچک« مشغول تدریس فقه و اصول شد و در دوره دوم مجلس شوراى ملى به مجلس رفت و چند دوره را پشت سر گذارد و سپس به عراق و سوریه و اسلامبول مسافرت نمود در طول زندگى چندین بار به جان او سو قصد شد و از آنها به طور معجزه آسا جان سالم به دربرد و عاقبت در زندان به شهادت رسید.
براى آشنایى بیشتر خوانندگان گرامى با شرح حال مدرس خلاصه چند نظر را درباره ایشان در این جا نقل مىکنیم.
حبیب الله نوبخت از نمایندگان هم دوره مدرس درباره او مىنویسد:
مدرس مرد دیپلماسى بود. دانا و آگاه بود مدیر بود، مجتهد بود، بى باک بود. چالاک بود و چشم و دل باز بود، بلند نظر بود خطیب بود، خوش محضر بود، لطفیه گوى و بهانه جوى و مطایبه گر بود.
در مزاح کردن شوخ بود، در محاوره و جدل گستاخ بود بیشتر بد مىگفت و کمتر بد مىکرد. مخالف بود اما دشمن نبود، کینه دور بود ولى انتقامجو نبود، مضمون مىگفت قصه مىساخت،، لطیفههاى دلچسب داشت، انبوهى سخره و استهزا ذخیره کرده بود و گاه و بیگاه بار دشمن مىکرد، از هرز گفتن باکى نداشت دشمن را هر قدر که قوى بود از خود کم مىگرفت. از دارایى دنیا یک کلک )منقلى که از گل مىساختند( داشت با یک انبر یک کاسه چوبى به گوشه اطاقش بود که در آن تنباکو نم کرد. یک تسبیح گلى داشت که با دانههاى آن مخالفین خود را شماره مىکرده واى به جاى آنکه در این دایره مىافتاد.
خواجه نورى در کتاب بازیگران عصر طلایى درباره مدرس مىنویسد، در رژیم مشروطه آن دوره قدرت معنوى فقط در دست سه طبقه بود:
اول روحانیون و دوم نمایندگان مجلس و سوم لیدرهاى حزب و مدرس هم در مرکز اولى بود و هم در قلب دومى و هم لیدر سومى این بود که اطرافیان سیاسى و کسانى که سیاست خاصى را پیشه داشتند. فهمیدند با چه حریف کاردان و ورزیدهاى روبرو هستند که برخلاف تصور نه تنها آرام و منزوى نیست بلکه بر عکس مرد مبارزه و سیاستمدارى نابغه است.
على مدرس نوه مدرس بهتر از همه مدرس را شناخته و توصیف مىکند مردى است که جهان زیبا و پهناور و دنیا را به چشم حقارت نگریسته و به مال و منال آن پشت پا زده و کارى را که هیچ کس جز انبیا و اولیا خداوند نمىتوانستند انجام دهند عملاً انجام داده است. مدرس مىتوانست به کمى سازش با حکومت وقت و عمال آن داراى مقامات عالیه و ثروت بى پایان گشته و عمرى خود و فرزندانش در پناه آن با کمال آسایش بسر برند.
مدرس در تمام عمر ترس را به خود راه ندارد و حس طمع و دنیا پرستى را در وجود خود کشت تا همانطور که دیدیم در مقابل منافع کشور و ملت از مال و مقام که سهل است از جان خویش هم گذشت شاید اگر مدرس را نمىکشتند امکان داشت چنین افتخارى و محبوبیتى کسب نکند ولى آنانکه او را خار سر راه خود دانسته کشتند به جاى نابودى بر افتخار و عظمت او افزودند به این ترتیب مدرس با بذل جان خویش توانست در میان مردم لقب قربانى آزادى را به دست آورد و در دنیا مظهر فداکارى و شجاعت معرفى شود.
از مدرس خاطرات شیرین بسیارى نقل شده است و ما در اینجا تنها به تعداد معدودى از آنها اشاره مىکنیم.
مدرس و شتردار اصفهانى
مدرس در ضمن یکى از سخنرانىهاى دوره ششم مجلس شوراى ملى که در مذاکرات مجلس ضبط مىباشد چنین گفته است:
یک شتردارى از اصفهان مىخواست برود یزد و نزدیک یک آبادى شترش را رها کرد توى بیابان یکى از توى ده آمده و بنا کرد شتر را زدن.
صاحب شتر گفت:
چرا شتر را مىزنى؟
گفت بلکه من این جا را کاریده (کاشته) بودم او هم چریده بود!
مدرس و روابط حسنه!
مدرس در استیضاح مستوفى الممالک ردر مورد عقد قرارداد و روابط حسنه با خارجه گفت:
ما نفهمدیم این روابط حسنه مربوط به کدام حسنه؟!
دختر شوهر دادن مدرس
حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس داستان شوهر دادن دختر مدرس را چنین تعریف کرد:
مدرس وقتى از نجف بر مىگردد به اسفه از روستاهاى قمشه مىآید و روزى بالاى منبر مىگوید:
من دخترى دارم که اکنون وقت شوهر کردن اوست، هر کس خواستار دختر من است بلند شود و پیشنهاد بدهد!
مرتضى نامى بلند مىشود و مىگوید:
منهم زن ندارم و آقا و خواستگار دختر شما هستم!
آقا قبول مىکند و دخترش را به او مىدهد، و دیگران اعتراض مىکنند که آقا، مرتضى کارگر ساده و آدم مفلوکى بیشتر نیست، چرا دخترتان را به او مىدهید؟ مدرس رد پاسخ مىگوید:
براى من فرق نمىکند او مرد جوانى است و مىتواند کار کند و زندگى خود و زنش را بچرخاند.
پول در آوردن مدرس
حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس از قول سید عبدالکریم مىگوید: سید عبدالکریم تعریف مىکرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده کوچک درس مىخواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یک رود دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت:
برونان بگیر
طلبه دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت:
برو نان بگیر.
آن وقتها قیمت یک قرص نان یک پول بود من گفتم:
شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول مىگیریم حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟!
مدرس خندید و گفت:
مگر مرد هم بى پول مىشود؟!
پرسیدم:
آخر از کجا و چطورى؟
گفت:
شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجهاى را باز کرد و یک سطل و زنابى بیرون کشیدو یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:
برویم.
آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوضها را خالى مىکردند و با پا آب مىکشیدند و دوباره حوضها را پر مىکردند ما راه افتادیم توى کوچهها و داد زدیم:
آبکش! آبکش!
خانهاى صدایمان کردند. من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به کرد و گفت:
دیدى؟ این هم پول، هم مىتوانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!
مدرس و سیاست انگلیس
یک وقتى نماینده انگلیسىها به مدرس گفته بود:
خوب اگر ما دست از سردار سپه برداریم شما هم دست از مخالفت با سیاستهاى ما برخواهید داشت؟
مدرس با کمال غرور و یکرنگى جواب داده بود:
اول روزى که شوما دست از رضاخان بردارید تازه همون روز من مىچسبمش!
مولف کتاب مدرس شهید در این باره از قول مدرس مىنویسد:
انگلیسىها به من گفتند اگر ما از سردار سپه حمایت نکرده او را رها کنیم شما به سیاست ما موافقت مىکنید؟
پاسخ شنیدند:
هر زمانى که شما سردار سپه را رها کردید من محکم او را مىچسبم و از قدرت نظامى او به نفع مملکت و ملت بهره مىگیرم!!
مدرس و گدا
جبیب الله نوبخت یکى از وکلاى هم دوره مدرس در روزنامه پاریس درباره مدرس چنین نوشته است:
تهرانىها گمان مىکنند که مردم اصفهان دست دهنده ندارند، اما مدرس مردى کریم بود و بخشنده بود و همیشه جماعاتى گدا و مداع و دعا گو به گرد خانهاش طواف مىکردند. عادتش بر این بود که در خانه شب کلاهى بپوشد بدون دستار.
یک روز که کیسهاش تهى بود سید گدایى به سماجت دامنش را گرفته بود و رها نمىکرد مدرس دست برد و شب کلاه از سربرگرفت و پیش از آن گدا افکند شب کلاهش قلم کار کهنهاى بود.
مردک گدا شب کلاه را از این رو به آن رو کرد و سبک گرفت و مىخواست سخن به انکار بگوید که یکى از مریدان بازارى آن مرجون چنان چون بازى که خود بر شکار افکند از جا پرید و شب کلاه را از دست گدا برکشید و بوسید و به جاى آن یک اسکنان صد تومانى به دستش داد و گدا تازه فهمیده بود آن کلاه چه کالاى گران بهایى است فریاد برآورد که:
نمىدهم، نمىدهم.
چند نفر بازارى که با آن تاجر یار و مددکار بودند دست کرم بر گشادند و هر یک مبلغى به او دادند و آن گدا دویست و شصت تومان جمع کرد ولى غبن داشت و مىگفت:
سیصد تومان مىخواهم.
اما مدرس با عصا بر کله اس کوبید و گدا راه خود بر گرفت.
مدرس و چک سفیر انگلیس
نیمه شبى سفیر انگلیس با یک نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چکى به مبلغ 1000000 ریال را که همراه آورده بود به مدرس داد و گفت:
هر جور مىخواهى آن را خرج کن شنیدهام که پول نقد نمىگیرى از این رو چک را نیمه شب آوردهام تا قبول کنى!
مدرس به آرامى پرسید:
سفیر گفت:
چک است، ورقهاى که به محض ارائه به بانک وجهى را که در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.
مدرس خودش از بنیان بانک بود و چک را به خوبى مىشناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.
سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت:
این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است که چک را نمىشناسد!
در این موقع مدرس سر را بلند کرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت:
آنها که مىگویند مدرس پول نمىگیرد درست نمىگویند، من پول مىگیریم در روز هم مىگیریم، مشروط بر اینکه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفر ترجمه کرد سفیر با اوقات تلخى گفت:
بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
مثلى که مدرس می گوید
مدرس در ضمن یکى از نطقهاى خود در دوره ششم مجلس شوراى ملى که در صورت مذاکرات مجلس وجود دارد گفت :
اگر خیلى خسته شدید یک مثلى می گویم : شاعرى در زمستان براى ملاکى قصیده گفت، رفت در توى خانه پاى بخارى قصیده را خواند. ارباب ملک خوشش آمد صد خروار گندم حواله به ناظرش داد سرخرمن، این شاعر هم جواله را گذاشت توى جیبش و نگهداشت تا سر خرمن که شد برد پیش ناظر و ناظر دید صد خروار گندم اربابش حواله کرده در صورتى که میدانست اربابش گندم را دانه دانه میشمارد خیلى تعجب کرد و گفت:
آقا اجازه بدهید که من ارباب را ببینم.
گفت:
عیبى ندارد.
ناظر شب رفت پیش ارباب حواله را نشان داد و گفت:
این چیست؟
گفت: شب پیش بخارى نششته بودیم، آن بعضى چیزها گفت ما خوشمان آمد ما هم چیزى نوشتیم دادیم او خوشش بیاید.
مدرس و مشروبات الکلى
على مدرس درباره یکى از سخنرانىهاى مدرس در مجلس چنین نوشته است:
نطق دیگر این موضوع هر کسى سخنى گفت: لیکن مدرس مطلب بسیار تازه و بدیعى را عنوان کرد که بیان آن از طرف یک مجتهد آن هم مرد پاکبازى مثل مدرس بر اهمیت آن افزود.
مدرس به عنوان مخالف ورود مشروبات الکلى از خارج بیان داشت:
وارد نمودن اگر کسى مىخواست از فرمان عقل سرپیچیى کند و مشروب بخورد. مگر شراب نجف آباد و جلفاى شهر خودمان اصفهان چه عیبى دارد، خدا آباد کند این دو محل را که مىخواران را از نیاز به مشروبات خارجى در امان داشته است.
مدرس و دادگسترى
در یکى از جلسات که مرحوم داور راجع به دادگسترى و تشکیلات آن صحبت مىکرد اظهار داشت:
سابقاً دادگسترى ما طورى بود که به زحمت مىتوان بدان نام دادگسترى داد و آنقدر وضع آشفته و در همى داشت که مدتها وقت ما را مصروف به خود داشت تا داراى وضعى روشن و تشکیلات مرتب و منظم گشت.
سابقاً همه ملل به دادگسترى ما مىخندیدند ولى حالا...
در اینجا مدرس همانطور که بر کرسى نشسته بود با کمال خونسردى فریاد زد:
حالا هم مىخندند!
با طنین انداختن این جمله در مجلس غوغا شد. گروهى به خنده و عدهاى به پرخاش افتادند، مدرس هم بدون اینکه کوچکترین عکس العملى نشان دهد و درست مانند کسى که گفتن حقایق تلخ و تند از معتقدات اوست آرام نشسن و آن همه دگرگونى را تماشا نمود!
مدرس و انتخابات
انتخابات تمام شد و مدرس از تهران حتى یک راى هم در صندوق به نامش خوانده نشده و به قول خودش در سخنرانى مبسوطى که راجع به انتخابات دوره هفتم نموده اظهار داشته اگر باور کنیم که تمام مردم تهران به من راى ندادند. ولى من خودم شخصاً به پاى صندوق چه شد و چرا خوانده نگشت!
این سخن محافل سیاسى و گردانندگان انتخابات مخصوص! را به وحشت انداخت و دم خروس به قدرى نمایان گشت که جاى انکار نبود. در همین وقت یکى از محارم شاه نزد مدرس آمده اظهار داشت:
اعلیحضرت احوال پرسى نموده گفتند، چون شما از تهران انتخاب نشدهاید اجازه بدهید که کاندیداى یکى از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید!!
مدرس با نهایت تندى و خشونت مىگوید:
به سردار سپه بگو اگر مردى، مردم را آزاد بگذار تا به ببین من از چند شهر انتخاب مىشوم و الا مجلسى که به دستور تو من نمایندهاش گردم باید درش را لجن گرفت.
آن شخص هم مایوسانه به عرض رضاخان مىرساند که مدرس چنین گفت
مدرس و مستوفى نخست وزیر
مدرس چون اعتقاد کامل داشت که مستوفى نخواهد توانست در مقابل تمایلات سردار سپه مقاومت کند و مخصوصاً قدرت و شجاعت جبلى او آن حدت و شدت را ندارد که کارها را مانند شمشیرى بریده پیش رود و ذاتاً عارف مسلک و بسیار خوش طینت است تصمیم گرفت کابینه را در بدو امر یعنى هنگام معرفى به مجلس و طرح برنامه کار ساقط کند.
مدرس براى آماده کردن زمینه، مثال بسیار شیرین و معروفى درباره مستوقى که او را آقا نامید دارد که در آن زمان به صورت خاصى در اذهان جلوه نموده ظاهراً پیش از اینکه جلسه تشکیل شود و مستوفى برنامه کار خود را طرح نماید عدهاى از وکلا در اطاق تنفس از مدرس مىپرسند:
مستوفى شخص وطن پرست و درستى است، براى چه شما با او مخالفت مىکنید؟
مدرس که در حاضر جوابى و بیان مثالهاى بجا و دلچسب و در عین حال مستدل استادى ماهر بود در پاسخ مىگوید:
آقا) مستوفى( درست مانند شمشیر مرصع و جواهر نشان است که فقط باید در روزهاى بزم و ایام سلام به کمر بست ولى قوالم السلطنه مانند شمشیر فولادى و برندهاى است که باید در روزها و مواقع جنگ به دست گرفت مملکت ما در این روزها احتیاج به شمشیر برنده فولادى دارد نه شمشیر جواهر نشان!
مدرس و خون سردار سپه
در زمانى که سردار سپه به اوج قدرت و سلطنت رسید و تمام عوامل قدرت به زود در دست او بود مدرس در مدرسه سپهسالار )مطهرى فعلى( براى طلاب درس فقه مىداد و در مجلس درس او صدها نفر نشسته بودند و جاسوسان دستگاه شهربانى هم در لباسها و قیافههاى مختلف چشمان خود را به دهان او دوخته بودند.
وقتى به باب مزاحم که یکى از مسائل فقهى است مىرسد پس از شرح مطلب که اگر در ازدحام کسى کشته شود خونش هدر خواهد بود ولى دیه آن را حاکم شرع باید از بیت المال بپردازد براى مثال:
اگر سردار سپه در موقعى که جمعیت زیاد جمع شدهاند مثل روز 2 حمل 1302 )روز جمهوریت( وارد جمعیت شود و مردم او را بکشند خونش هدر مىباشد و باید از بیت المال مسلمین دیه او را پرداخت نمایند.
مدرس و وزیر دارایى
بنا به نوشته على مدرسى مولف کتاب مدرس شهید در میان مراجعین و دیدار کنندگان مدرس از عموم طبقات افرادى دیده مىشد که همه گرداگرد آقا مىنشستند و مطالب خود را بیان مىداشتند و پاسخ مىشنیدند، یکى از روزها وزیر دارایى وقت هم براى مشورت درباره بودجه کل کشور به حضور مدرس آمده و چون این مرد ساده دل پاکباز با همه صمیمى و یک رنگ بود به وزیر دارایى مىگوید:
تا من به دیگران مىرسم کوزه قلیان را بردار و آب آن را تازه کن.
وزیر هم باکمال صفا کوزه قلیان را برداشته و چون براى اولین بار چنین کارى را انجام مىداده از حد معمول آب آن را زیادتر مىریزد و مدرس بدون ملاحظه رو به او کرده مىگوید:
کسى که نتواند آب یک کوزه قلیان را به طور صحیح عوض کند چگونه قادر است بودجه مملکت را تنظیم نماید؟
معلوم نیست اگر این حکایت آموزنده صحیح باشد جناب وزیر در آن هنگام چه پاسخى داده است در هر صورت این جمله از آن روز به بعد به شکل یک ضرب المثل جالب در آمده و در محاورات عممى اغلب به کار مىرود.
مدرس و جوانهاى با شخصیت
در یکى از روزهایى که مدرس به منزل مىرفت عده زیادى از رجال یعنى وزراه و وکلاى مجلس همراه آقا بودند نزدیک منزل ایشان دکانى بود مدرس به دکاندار گفت:
مشهدى عباس یک چارک از اون ماستهاى ترش را تو اون کاسه سبزه بکن و مزه داشته باشه!
مشهدى عباس قدرى ماست در کاسه کرد و گفت:
اجازه بدید بیاورم؟
مدرس گفتند:
خیر بده دست شاهزاده که هنوز جوان است یک دسته هم یونجه سبط بده به میزعلى اکبرخان!
منظور مدرس از شاهزاده نصرت الدوله فیروز میرزا و مقصود از میزعلى اکبرخان، على اکبر داور بود!
همین کار هم شد و این دو نفر که در آن هنگام خیلى هم شخصیت داشتند افتخار ماست کشى و یونجه بردن براى بره آقا را به عهده گرفتند، در بین راه مدرس به داور مىگفتند:
میز على اکبرخان، چى امروز خیلى دعات مىکنه!
مدرس و فونوغراف
در دوره دوم مجلس شوراى ملى یک از نمایندگان دولت را به جرم )کوک کردن گرامافون( استیضاح کرد و در جلسه سه شنبه ششم محرم سال 1328 در مجلس گفت:
وزارت داخله جلوى منهیات را نمىگیرد، بنده به گوش خودم شنیدم که صداى فونور غراف )گرامافون( در کوچه شنیده مىشود!
وزیر داخله گفت:
جلوى صداى فونوغراف، خانههاى مردم را نمىتوان گرفت ولى مخالفین جلوى گوششان را مىتوانند بگیرند!
آن وکیل سخت برآشفت مرحوم مدرس که سیاست مدار روشنى بود رو به آن وکیل کرده گفت:
مرحوم سپهسالار در بهارستان دو عمارت ساخته یکى اینجاست که نامش مجلس شوراى ملى است و براى بحث در امور سیاسى است لکن کمى آن طرفتر نامش مسجد سپهسالار و جاى بحث شرعى تو آخوند اگر بحث شرعى دارى برو آنجا جایش در مسجد سپهسالار است!
بدین طریق دیگربحث )کوک فونوغراف( و استیضاح از دولت منکوب ماند.
مدرس و کورى چشم دشمنان
خواجه نورى در سرگذشت مدرس در کتاب بازیگران عصر طلایى مىنویسد: »در موقعى که مدرس را ترور نمودند و در بیمارستان بسترى بود، رضا خان که در خارج از تهران بود تلگرافى به ایشان نموده و احوال پرسى مىکند. مدرس ضمن پاسخ تشکر مىنویسد:
به کورى چشم دشمنان مدرس زنده است!
نامه مدرس به احمد شاه
مىگویند مدرس تنها یک نامه به احمدشاه نوشته است و اینک عین نامه در دست مىباشد مىگویند احمد شاه از مدرس گله کرده و گفته است:
مدرس به منویات ما همراه نیست.
شهریارا هر کسى با اسلام و با مصالح موافق است با او همراهم والافلا!
مدرس و نصرت الدوله
نصرت الدوله قرارداد 1919 را امضتء کرده بود و مورد بغض و نفرت مردم قرار داشت. روزى در شکارگاه هنگام شکار چند ساچمه به دست راستش خورد و آن را ناراحت ساخت به همین مناسبت نصرت الدوله مرتباً بره موم در دست داشت و با سرانگشتان و کف دست آن را مىفشرد تا در دستش بهبود یابد.
یک روز بر حسب تصادف مدرس به او رسید و با دست چپ خود دست راست او را گرفت و فشرد به طورى که فریاد نصرت الدوله به سختى بلند شد و درخواست کرد که مدرس او را رها سازد!
مدرس وقتى ناله او را درآورد گفت:
مىدانى چرا دست چپ من که چند تیر هم خورده از دست راست تو که چند ساچمه خورده قوىتر است؟
نصرت الدوله گفت:
نمىدانم علت چیست؟
مدرس گفت:
براى اینکه تو با این دست قرارداد 1919 را امضا کردهاى!
مدرس و مجسمه رضا شاه
تهراهىها حتماً به پادشاهان هست که بر سر در بزرگ باغ ملى که اینک محل ساختمانهاى شهربانى سابق و امور خارجه و زندان موقت است تا چندى قبل مجسمه نیم تنهاى از رضاشاه به همراه تصاویرى از او در پشت مسلسل و غیره نصب کرده بودند و این مجسمه دو طرفه بود. در این اواخر به دنبال پاکسازى آثار طاغوت این مسجمه را برداشتند و نیز تعدادى کاشىهاى نقاشى شده و داراى نوشته را کندند و به جاى آنها کاشىهاى آبى ساده نصب کردند.
یک روز رضا شاه براى نشان دادن قدرت نظامى خود به مدرس ترتیب نمایش سان و رژهاى را در باغ ملى آن وقت داد و چادر باشکوهى در آنجا برپا کرد. مدرس را هم به آنجا دعوت نمود.
خوب چطور دیدى سید؟
مدرس گفت:
بله مسجمه شما را در بالاى سردر باغ ملى دیدم و مثل صاحبش دورو بود!
مدرس و کشف حجاب
یکى از موافقین کشف حجاب روزى نزد مدرس مىآید و با او به صحبت مىپردازد مدرس با استدلال مطلب را مورد بحث قرار مىدهد و در حالى که یکى از طلبههاى سیه چهره و آبله رو و تنومند در کنار دستش نشسته بود به طورى که مطایبه مىگوید:
خوب حالا آمدیم و کشف حجاب شد و زنها بدون چادر با روى باز به کوچهها ریختند اگر در چنین حالى خواهر این شیخ )اشاره به طلبه سیه چهره تنومند( که لابد شبیه بردار خویش است با چنین قیافهاى بدون چادر و روبند به کوچه آمد و مردم دچار ترس و وحشت شدند باید چه کرد؟!
مدرس و نماینده طرفدار لایجه دولت
در هنگام طرح یکى از لوایح دولتى که مدرس مخالف آن بود مدرس با دقت نمایندگان حاضر با نگریست و دانست که اگر یک نفر از دسته موافق لایحه کم شود لایجه در هنگام راى گرفته به تصویب نخواهد رسید.
موافقین هم به همین ترتیب خیال مىکردند با اکثریت یک نفر لایحه تصویب خواهد شد. اینجا بود که مدرس دست به انجام شاهکارى زد و آرام در کنار یکى از نمایندگان که شیخ متعصب و متدینى بود نشست و به آرام اظهار داشت.
هم اکنون هنگام نماز است و اگر لایحه مطرح شد فرصت نماز خواندن شما به علت شور و بحث زیاد مىگذرد بهتر است شما واجب را فداى مستجب ننمایید.
شیخ هم قبول کرد و براى اداى نماز از جلسه خارج شد مدرس فورى در اطاق خویش را) اطاق فراکسیون طرفداران مدرس که بعد به نام فراکسیون اقلیت خوانده شد( گشوده و مهر خود را به او داد و شیخ مشغول نماز گشت مدرس آرام آرام در اطاق را قفل و کلید را در جیب خویش نهاده گرفته شد.
پس از شمارش راىها عده مخالفین زیادتر و بدین ترتیب لایحه به تصویب نرسید موافقین که چگونگى را نمىدانستند در شگفتى فرو رفتند و مدرس خود را به شیخ رسانیده گفت:
شیخ حالا چه موقع نماز خواندن بود!!
مدرس و هیات دولت
هنگامى که ماژرور روبرت ایمبرى کنسول دولت متحده آمریکا در ایران کشته شد و نیز تبعه دیگر امریکا به شختى مجروح گردید سفیر کبیر دولت ترکیه در تهران به عنوان شیخ السفرا یادداشت اعتراضیهاى به دولت ایران نوشت و موضوع در مجلس با حضور هیات دولت مطرح گردید در این وقت مدرس پشت تریبون مجلس قرار گرفت و پس از اظهار مطالبى گفت:
من خیلى تاسف مىخورم از اینکه این واقعه اتفاق افتاده است که نباید اتفاق اتفاده باشد و ان اشاء الله الرحمن نظیر هم دیگر پیدا نخواهد کرد و البته همه ماها متاسفیم غرض از جانب خودم و جانب هم دینهاى خودم که در حقیقت همه ملت ایران باشد اظهار تاسف مىکنم.
نقل شده است که قبل از آنکه مدرس سخنان فوق را ایراد نماید هنگامى که در محل سخنرانى قرار مىگیرد در حالى که با انگشتان دست راست خود روى تریبون مىزده در همان زمام مترنم به بیت ذیل بوده و ضمناً با دست چپ نیز به طرف هیات دولت اشاره مىکرده است.
محتسب فتنه در این شهر ز من داند و مى لیک من این همه از چشم شما مىبینم
مدرس و پیشنهاد رضا شاه
نادعلى همدانى، در کتاب مدرس سى سال شهادت به نقل از آقاى سید حسین مدرس اسفهاى مىنویسد:
در مورد عدم سازش مدرس با رضا خان شواهد زیادى در تاریخ هست ولى این نقل قول از سپهبد امان الله جهانبانى هم شنیدنى است او مىگفت: من در دورهاى که مرحوم مدرس در خواف تبعید بودند دوبار از طرف رضا شاه به دیدن ایشان رفتم و برایشان پیغام بردم، در این پیغامها رضا شاه به مدرس پیشنهاد مىکرد که یکى از این دو شق را بپذیرند تاآزاد شوند یا نایب التوالیه آستان قدس رضوى بشوند و کارى به کار سیاست نداشته باشند و یا به عراق عرب بروند و تا آخر عمر به در آنجا به امور دینى مشغول باشند.
مرحوم مدرس در هر دو بار گفتند:
از طرف من به رضاخان بگویید من اگر از تبعیدگاه خارج شوم همان حسنم و شما هم همان رضا خان ما نمىتوانیم با هم کنار بیاییم، من مخالفتى را که با شما دارم تا آخر عمرم خواهم داشت بنابراین پیشنهاد شما پذیرفته نیست.
مدرس و آقا نجفى مسجد شاهى
نادعلى همدانى در کتاب مدرس سى سال شهادت از قول سید حسین مدرس اسفهاى برادرزاده مدرس مىنویسد:
به زودى سرمایه داران و روحانیون صاحل مال و مکنت، که از غفلت و اعتقاد کورکورانه مردم ساده دل به قدرت و ثروت رسیدهاند. از روشنگرىهاى مدرس جوان احساس خطر مىکنند و به فکر اذیت و آزار او مىافتند بخصوص آقا نجفى مسجد شاهى که خود و فرزندانش استفادههاى کلانى از غارت موقوفات مىبرند به تحریکاتى علیه مدرس دست مىزنند، عوامل خود را به آزار پسر او و امیدارند و کسانشان طلبه هایى را که به درس مدرس مىرفتند کتک مىزنند. مدرس براى اعتراض به این اعمال به تخت پولاد مىرود و متحصن مىشود.
مردم اصفهان که به این مجتهد جوان و مبارز که على وار زندگى مىکند ارادت یافتهاند براى حمایت از او به تخت پولاد مىروند مدرس به منبر مىرود و ضمن وعظ مىگوید:
این آقا نجفى واجب القتل است!
مردم مىپرسند:
چرا؟!
مىگوید:
این آقا نجفى کسى است که خود و اولادش عده زیادى از دختران مردم را صیغه مىکنند و پس از چند روزى آنها را مىبخشند و کسى که زن آقا نجفى یا عروس آقا نجفى شد دیگر زن رعیت یا کارگر نمىشود و کم کم به فحشا کشیده مىشود و به این ترتیب به عده فواحش افزوده مىشود بنابراین آقانجفى واجب القتل است!
آقا نجفى مسجد شاهى، از شنیدن ماجرا احساس خطر مىکند و کسانى را به وساطت مىاندازد که میانه او و مدرس را اصلاح مىدهند و مدرس را با احترام به شهر بر مىگردانند!
زنده باد مدرس!
عبدالله مستوفى درباره استیضاح اقلیت مجلس از سردار سپه در روز 17 اسد سال 1303 و ماجراى برخورد عدهاى از مردم با مدرس مطالبى دارد که خلاصه آن چنین است:
روز 17 اسد وکلاى اکثریت هوچىهاى خود را تحت امر سرهوچىها به صحن بهارستان فرستادند که براى هر گونه هوو جنجال و راه انداختن صداى مرده باد زنده باد حاضر باشند. البته نظمیه هم عدهاى ماجراجو در میان آنها جا داده بود که در موارد لزوم کمک به آنها برسانند، در این موقع سردار سپه با افراد کابینه خود وارد شد. هوچىها مقدارى زنده باد تحویل او دادند وکلاى اکثریت هم همگى آمده بودند وکلاى اقلیت هم یکى یکى مىرسیدند و به اطاق فراکسیون خود رفته منتظر مدرس بودند.
مدرس به علت ضعف مزاج قدرى دیرتر از سایر رفقاى خود وارد بهارستان شد، ورود او تمام انظار را متوجه او کرد. جمعى که قبلاً دستورداشتند با فریاد »مرده باد مدرس« به سمت او هجوم آوردند، عدهاى بى طرف به صرافت طبع، دور مدرس را گرفته و بین او و ماجراجویان حایل شدند ولى هوچىهاى اکثریت و مزدوران نظمیه باز هم از گفتن مرده باد مدرس و زنده باد سردار سپه که پشت سر هم تکرار مىکردند دست برنداشتند همین که مدرس جلو سرسراى مجلس رسید این بار دسته جمعى جمله مرده باد مدرس را تکرار کردند مدرس برگشته وبه آنها گفت:
چرا اینقدر بر ضرر خود اصرار دارید؟ اگر مدرس بمیرد، دیگر کسى که شما پول نخواهد داد.
در حالى که از پلهها بالا مىرفت ماجراجویان از دم سراسر یک بار دیگر به طور اجتماع فریاد مرده باد مدرس کشیدند. مدرس که وسط پلهها رسیده بود رو به جمعیت کرده گفت:
زنده باد مدرس! مرده باد سردار سپه!
و سپس خود را به اطاق فراکسیون اقلیت رساند.
مزدوران باز جمله مرده باد مدرس را با صداى بلند از صحن بهارستان تکرار کردند مدرس سر از پنجره اطاق خود بیرون کرده او هم دو جمله:
زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه، خود را در جواب گفت!
بقیه ماجرا از کتاب »داستانها« نوشته سید جمال الدین حجازى به نقل از کتاب »مدرس شهید نابغه ملى ایران« بخوانید:
در آن حین رضا شاه وارد شد و پس از قدرى اشتلم و تهدید به طرف مدرس حمله کرد و یقه پیراهن کرباسین آن پیرمرد لاغز و خسته را گرفت و با غضب کنج دیوارى گذاشته و گفت:
سید آخه تو از جون من چه مىخواهى؟
مدرس بى آنکه ذرهاى تحت تاثیر آن همه خشم و تهدید قرار گیرد با روحیهاى بى تفاوت و سیمایى استوار و بى اعتنا رو به رضاشاه کرد و چون او ژستى به خود گرفت و دست هایش را بالا آورد با آهنگى به شیوه وى و با لهجه اصفهانى اش گفت:
مىخوام کو تو نباشى!
تواضع و فروتنى مدرس
معروف است که در جنگ اول بین الملل و تشکیل حکومت موقتى در غرب ایران که بالاخره منجر به مهاجرت بعضى از اعضاى کابینه حکومت موقت به اسلامبول شد موقع حرکت از داخل ترکیه چون تصمیم ناگهانى بود جاى کافى در قطار نداشتند. دولت عثمانى از جهت رعایت حال مهاجران و احترام به شخص مدرس، دستور داد یک واگن اختصاصى براى مهاجران به قطار ببندند و چند مامور محافظ خاص) ضابط( از این گروه حفاظت کنند.
مرحوم مدرس به عادت طلبگى آدم منظم و با سلیقه بود و خودش وسایل زندگى را فراهم مىکرد در بین راه یک جا خواستند استراحت کنند. مدرس بلند شد و قلیان تمیزى چاث کرد و چاى خوش عطرى دم کرد امیر خیزى هم در این سفر سمت مترجمى داشت. خود مدرس بلند شد و چند چاى و یک قلیان برد و به نگهبانان ظابطان داد. رئیس ظابطان از چاى بسیار خوشش آمد و از قیافه ساده و نحوه خدمتگزارى مرحوم مدرس فکر کرد که او قهوه چى هئیت است. با اشاره دستور داد که یک چاى دیگر بدهد.
مدرس با کمال خوشرویى چاى دوم را برد. وقتى به شهر نزدیک شدند رئیس ضباط پیش آمد و به امیرخیزى گفت که مىخواهد پول چاى را بدهد امیرخیزى گفت:
پول لازم نیست.
اما آن افسر اصرار داشت که مایل نیست ضرورى متوجه پیرمرد قهوه چى بشود. در در همین وقت قطار ایستاد جمعى از هئیت استقبال کردند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پیشاپیش بردند. امیر خیزى به ظابطان گفت:
اصلا این واگن فوق العاده براى همین مرد محترم )مدرس( به قطار اضافه شده است.
رئیس ضباط که از ماجرا شرمنده شده و در عین حال تعحب کرده بود رو به دوستان کرد و گفت:
شهدالله عمر حضره تلریندن شکره بیله افندى بیر کیمسه گورمک.
یعنى: به خدا قسم که بعد از حضرت عمر، ما افندى به این بزرگوارى ندیدهایم.
مدرس و صدر اعظم عثمانى
در مسافرت مدرس به ترکیه در هنگام ملاقات رسمى با پرنس سعید جلیم پاشا و طلعت پاشا وزیر کشور پس از انجام تعارفات معمولى صدراعظم دستور مىدهد چاى »عجمى« بیاورند. سید حسن مدرس به مترجم خود مىگوید:
بگویید که به جاى کلمه عجم لفظ ایرانى استعمال نمایند زیرا ماده لغوى کلمه عجم از عجمه مىباشد و اشتقاق آن کلمات مختلفه حاکى از تحقیر نژاد غیر عرب یعنى ملت ترک و ایرانى مىباشد و ما ایرانیان که داراى نوابغ و دانشمندانى بودیم که به زبان و تمدن عرب و اسلام خدمات شایانى کردهاند سزاوار نیست که تحقیر شویم، لذا خواهشمندیم لفظ عجم را از قاموس زبان خودتان خارج کنید و به جاى آن کلمه ایرانى را انتخاب فرمایید.
پس از ترجمه این کلمات صدر اعظم اظهار مىکند:
خوب است لباس سربازان ایرانى و ترک یک سان و متحدالشکل شود.
مدرس تبسمى کرده در پاسخ مىگوید:
خیلى چیزهاست که بایستى بشود ولى متاسفانه نمىشود و من هم خیلى چیزها دلم مىخواهد ولى ممکن نیست و از طرفى در وسط دانه گندم هم خطى است ما همان لباسى را داریم خوب است ولى چقدر خوب بود که صدراعظم مىگفتند، به جاى آنکه لباس سربازان ایرانى و ترک یکسان و یک شکل شود برادران ایرانى و ترک یک دل شوند زیر ممکن است از حیث لباس هم رنگ بشویم، ولى یک دل نباشیم.
مدرس و پادشاه عثمانى
حسین مکى در کتاب تاریخ بیست ساله ایران درباره ملاقات مدرس با پادشاه عثمانى مىنویسد:
پس از دو سه روز که از ورود مدرس در اسلامبول گذشت سلطان محمد خامس پادشاه دولت عثمانى در» قصردلمه باغچه« مدرس را براى ملاقات و مذاکره دعوت مىنماید مدرس در ساعت مقرره به قصر خلیفه حاضر مىشود و با سلطان ملاقات مىنماید بعد از انجام تشریفات معمولى به پادشاه اظهار مىکند.
مقصود از مهاجرت ما ایرانیان به این کشور این است که اولاً دولت عثمانى صحبت الحاق قسمتى از خاک آذربایجان را به خاک عثمانى موقوف نماید تا ثانیاً در موضوع صمیمیت بین برادران مسلمان ایرانى و ترک مذاکراتى به عمل آوریم.
بالاخره در پایان مذاکره پادشاه به مدرس مىگوید:
شما در حکومت مشروطه ایران آن طور که باید و شاید کارى انجام ندادهاید!
مدرس در پاسخ مىگوید:
خیر این طور نیست که مىفرمایید زیر ما یک اداره پستخانه تاسیس کردهایم که با نقاط دنیا ارتباط پستى بین المللى دارد و حال آنکه در اسلامبول )مرکز خلافت اسلامى( هر دولتى جداگانه پستخانه تاسیس کرده است و به برخى از کشورها که در آنجا پستخانه ندارند مرا سلات و محمولات پستى را نمىتوان رد و بدل کرد!
واکنش قلعه نویی به «مرد دو هزار چهره»؛ لذت بردم اما ...
خودکشی (2) (ویژگیها، عوامل هشدار دهنده و خطرآفرین)
خودکشی (1) (اصطلاحات، افسانهها و واقعیتها)
زنگ جالب موبایل در آبادان و خرمشهر!
با بهرام رادان از ماجراجوییها، دیوانگیها و آرزوهای عجیب و غریبش!
پیش بینی آینده زناشویی با ریاضیات !
نشانی 90سایت مستهجن منهدم شده
انتخاب گرانترین بازیگر هالیوود: بازهم آنجلینا در صدر! (+عکس)
حذف مجسمه مستهجن «باران عشق» از آنتالیا!
یک مرده در امریکا به عنوان شهردار انتخاب شد!!
توقیف آهنگ خواننده زن بخاطر واژه بوسه!! (+عکس)
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 298
کل بازدید :788549
در مورد خودم زیاد مهم نیست
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
آموزش.ترفند.مطالب جالب.جوک
تاسیسات ( فنی و مهندسی )
هرچی دلت می خواد بیاتو
تجارت الکترونیک
نیازمندی ها
اماکن دیدنی و تاریخی تهران
زندگینامه پیامبران و امامان
مقالات ورزشی
زندگینامه مشاهیر ایران
زندگینامه مشاهیر جهان
مقالات در مورد کامپیوتر و فناوری اطلاعات
گیاهان و میوه جات
مقالات جانوران
اماکن دیدنی و تاریخی جهان
مقالات تاریخی
مقالات دینی و اخلاقی
شهرها و کشورها
اختراعات و اکتشافات
پزشکی و سلامت
مقالات پیرامون زندگی و اجتماع
فیلم - موسیقی - نقاشی
داستان
مقالات علمی و پژوهشی
آشپزی
عکس
دانلود فیلم - موسیقی و نرم افزار
معرفی و دانلود کتاب
فنی و مهندسی
بهار 1387